در حال ترک اعتیاد



دیشب ساعت ده و نیم الف زنگ زد 

دقیقا یه هفته هست همو ندیدیم چون من همش این شهر و اون شهرم

ی وقتی هم بیکارم اون مریض داره سرش شلوغه

دیشب گفت چیکار میکنی ؟ گفتم شرکتم دارم در اتاقو قفل میکنم گفت میخوای بری خونه؟ گفتم ن دارم درو قفل میکنم ک بشینم کار کنم! و هنگ کرد!

و کلی اصرار ک پاشو برو خونه!

راه نداشتکلی نقشه مونده ک کار دارن منم تایم آزاد خیلی کم دارم باید تمومشون کنم

وقتایی ک تنها میخوام کار کنم در و قفل میکنم ک باخیال راحت مانتو و مقنعه رو در بیارم و کار کنم چون موقع کار رو نقشه ها حرکات عجیب زیاد میزنم!!!

کارم ک تموم شد دیدم ساعت سه و نیمه!!!

وسایلمو ک جمع کردم از اتاق اومدم بیرون تو اتاق مدیر عامل ی اتاقک مخفی هست ک من در اصل اونجا رو نقشه ها کار میکنم و فقط موقع جلسات میرم اتاق اصلیم

اومدم طبقه پایین ساختمون ک دیدم در اصلی ساختمون قفله!!!

 

نگهبان در و بسته و رفته بود ! زنگ زدم ب سرایدار و جریان گفتم ک گفت کلید ساختمون اصلی فقط دست نگهبان و آبدارچیه و نداره

بنده خدا رفت دنبال نردبون و بله من ساعت چهار صبح از پنجره اتاقم از طبقه دوم از ساختمون خارج شدم :)))

صبح فهمیدم این بنده خدا دیده هیچ ماشینی نیست و چراغی هم روشن نیست در و بسته رفته

من ک تو اتاقک مخفی بودم نور پیدا نبود ماشینم پشت ساختمون پارک کرده بودم چون اوضاع مچ پام داغونه و تا جایی ک میشه نباید پیاده روی کنم پارکینگم خیلی فاصله داره با ساختمون اصلی .

 

تا رسیدم شهر ساعت نزدیک شیش بود 

وقتی رفتم خونه الف تازه از خواب بیدار شده بود و باور نمیکرد من الان اومدم خونه!

خودم هنوز خندم میگیره از اتفاق دیشب.معصوم میگه تو ی احمق بالفطره ای !

مگه میشه آدم عاقل تا ساعت چهار بمونه و کار کنه ؟!

و من نمیفهمم ک چرا نباید اینکارو کنم ؟!

چرا ؟!

کار منه! مسئولیت قبول کردم . باید انجامش بدم هر وقتی ک شد هر زمانی ک شد.وقتی صبح تا ظهر سر ساختمونم و جلسه و همش در حال فک زدن با این و اون از مهندس ناظر بگیر تا کارمندای احمق شرکت خب چه کنم ؟!

مجبورم شب بمونم!

من دیروز بعد یک هفته رفتم بوشهر و فقط وقت کردم برم ساکمو بزارم خونه و ی دوش بگیرم و بعدش باز برم شرکت ک دقیقا همون زمان الف مطبش بود و مریض داشت

و امروز بعد ی هفته همو دیدیم!

الف میگه کله خراب تر از اونی هستی ک فکر میکردم!.

خودشم پذیرفت ک فعلا عروسی رو عقب بندازیم.من ۶ ماهه دیگه ک این پروژه کوفتی تموم بشه شرکتو تحویل میدم و میگم دنبال ی مدیر دیگه باشن

ولی قبلش باید این پروژه چغری ک شرکت چهار سال و نیمه درگیرشه و دوتا مدیر قبل من نتونستن تمومش کنن رو تموم کنم.

تو این یک سالی ک شرکت دستم بوده ب گفته خود مدیر هلدینگ ب اندازه پنج شیش سال جلو انداختمش!

و حتی گفت توقعی نداره ک این پروژه رو تموم کنم چون درگیر ارگان های دولتیه و خیلی چیزاش دست ما نیست

ولی من ماوام ! باید تمومش کنم! باید انجامش بدم ب هر قیمتی ک شده.

الفم درگیر مادرشه ک الان دقیقا هفته ای سه بار باید دیالیز  بشه

خواهرشم ک عملا درگیر زندگی خودشه و کاری ب مادرشون نداره

ی قرار داد با ی کلینیک داره ک ۵ ماهه دیگه تمومه و ب قول خودش دیگه شکر بخوره بخواد قرارداد ببنده!

نتیجه اینکه فعلا کج دار و مریز سر میکنیم تا شیش هفت ماه دیگه ک بشه واقعا زندگی باهمو شروع کنیم !.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها